بهار

عید که آمد 

 

فکری برای آسمان تو خواهم کرد

 

یادم باشد

 

روزهای آخر اسفند

 

دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم

 

و گلدانی کنار ماهت بگذارم

 

زندگی که همیشه این جور پیچ و تاب نخواهد داشت 

  

بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی

 

 

بایستی کنار پنجره و با درخت و باغچه صحبت کنی

 

پنهان نمی کنم که  پیش از این سطرها دوستت دارم را می خواستم بنویسم 

 

حالا کمی صبر کن

 

بهار که آمد 

 

فکری برای آسمان تو و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد

  

 

پ ن : یادمه پارسال این شعر رو برای کسی نوشتم که هنوز یادم مونده ...  دیدن اون ،لحظه های کوتاهی بود اما یه حس ناب به من داد که من هنوز نمی دونم چطور حس می کنم بهش علاقه دارم ! 

 

به انتظار فصل تو ...

 

به انتظار فصل تو  


 تمام فصل ها گذشت  


 چه یأس بی نهایتی  


 ندیم من بود  


 فصل بد خاکستری  


 تسلیم و بی صدا گذشت  


 چه قلب بی سخاوتی  


حریم من بود  

 

امروز

 

دوباره امروز احساس کردم که 

 

 توی اون جمع... 

 

توی این جامعه... 

 

توی این هیاهو... 

 

من واقعا جایی ندارم... 

 

 

* می خوام یادم نره این همه دلیل رو واسه رفتن... که یه روز نگم چرا می خوام برم... 

  

یا چرا رفتم ؟ 

 

 

 

 

یک لحظه

همون روز...که ولنتاین هم بود... 

 

دیگه چقدر باید دلم شکسته بود... چقدر اشک... 

  

یه لحظه... با خودم گفتم...

  

کاش... 

 

کاش این  امیدم بود... 

 

اما...  

افسوس.... 

 

بغض... 

 

و دوباره اشک.... 

 

 

گاهی وقت ها...

گاهی وقت ها
  
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
  
دوستش بداری
  
وَ برایش چای بریزی
  
گاهی وقت ها
  
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
 
بگویی سلام
  
می آیی قدم بزنیم؟
  
گاهی وقت ها
  
دلت می خواهد یکی را ببینی
  
گاهی وقت ها...
  
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
  
ندارد.....! 
 
 
پ.ن : امروز احساس کردم که، دلم عشق می خواد....