یک لحظه

همون روز...که ولنتاین هم بود... 

 

دیگه چقدر باید دلم شکسته بود... چقدر اشک... 

  

یه لحظه... با خودم گفتم...

  

کاش... 

 

کاش این  امیدم بود... 

 

اما...  

افسوس.... 

 

بغض... 

 

و دوباره اشک.... 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
م س ا ف ر پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:34 ق.ظ


سلام و درود بی کران پروردگار
به آقا یا خانم "من"

بزرگوار:
از "دنیای دل آرام" به اینجا پرتاب شدم

و با پست ِ"بهار"ت بار دیگر سوختم و سوختم

هزاران افسوس که ایران به این بزرگی
با بی تدبیری و تنگ نظری
چنان بر "من" ِ سرزمینم کوچک و تنگ آمده
که احساس خفگی می کند

دوباره سوختم که عزیز ِ دیگری از "رفتن" می گوید

امید که از خواب بیدار شوند و قدر گوهران این سرزمین را بدانند

باور دارم که با رسیدن ِ "من" ها به آرزوهایشان
ایرانی سربلند با عزت و آباد خواهیم داشت

به امید آن روز

ممنون از شما دوست عزیز

خوشحالم که درکم کردین

من هم افسوس می خورم برای ایرانم...

م س ا ف ر جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 ق.ظ

درک کردن کمترین کار ممکنه
جان ناچیزم فدای گل های باغ زندگی در ایران زمین

خدای بی همتا در مهربانی:
عزیز ما را به آرزوها و آرمان هایش برسان
آمین

سالی پر بار
سالی پر از امید و شادابی
سالی پر از سلامتی و موفقیت برایتان خواهانم
آمین

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد