چرا ؟؟

یه چیزایی رو توی زندگیم هیچ وقت تجربه نکردم.... مثل همین غروب جمعه لعنتی که تنهام...دلم گرفته...بغض دارم... اینکه یه نفر نیست که باید باشه! هیچ وقت اون طور که باید " مخاطب خاص "کسی نبودم! هیچ وقت اون طور واسه کسی خواستنی نبودم.... اون طورا کسی من رو دوست نداشته که واسم بجنگه ... آخه چرا.... می دونم که من از همه نظر در حدی هستم که بتونم جذاب باشم...لا اقل واسه یه نفر حتا ! وقتی بقیه رو می بینم که طرفشون عاشقشونه، بارها می گم مگه من چی کم دارم ؟؟؟!!!! دلم برای خودم می سوزه... من با اون همه احساس پاک دوست داشتن.... حس می کنم دارم بی تفاوت میشم نسبت به همه چی... این یعنی مرگ احساسم.... این واسه من فاجه س ** اینا رو می نوسیم که یادم نره...که یه روزایی چطور گذشتن واسه من....

قول

آخه من چرا اینطوری شدم؟ چرا اعتماد به نفس ندارم ؟ بقیه رو که می بینم تعجب می کنم از خودم ... کاش یه کم آز دیگران یاد می گرفتم... کاش... می دونم توانایی های خوبی دارم اما دریغ از یه ذره اعتماد به نفس !! کاش یه کم اعتماد به نفس داشتم..... از همین لحظه تصمیم می گیرم ...قول می دم به خودم که : اعتماد به نفس داشته باشم اینکه خودم رو قبول داشته باشم تا موفق تر باشم