شاید

هنوزم با تو هستم

اما خوب نیستم...

شاید دلم برای خودم تنگ شده !

....

دلم می خواد مثل هفده هیجده ساله ها عاشقی کنم !!!

غم...

چرا هیچ کس برای با من بودن خواهش نکرد؟ التماس نکرد؟

به آب و آتش نزد ؟

مگر من چه کم داشتم ؟

و این همه مهربانی ام را کجا بگذارم؟

امروز....

امروز هوا خیلی خوب بود

رفتم بیرون قدم زدن و خرید کردن...

اما...

واقعا دلم خواست که یه همراه داشتم...

یه مرد...

یه مرد واقعی و مهربون...

اما...

تردید

دیگه گفتم تموم !

خسته شدم از این رابطه !

چی داشته برام جز یه غصه ی جدید

یه غم دیگه...

اون موقع هایی که باید باشه نیست !

دیگه حسی هم بهش ندارم !

نمی خوام دیگه

بسه برام

دریغ از یه ذره آرامش....

چه دنیایی شده...

واسه من....

می خوام تنها باشم !

یعنی اونی که باید باشه نیست....

کدوم گوریه اون نیمه گمشده من آیاااااااااا؟؟؟