چرا هیچ کس برای با من بودن خواهش نکرد؟ التماس نکرد؟
به آب و آتش نزد ؟
مگر من چه کم داشتم ؟
و این همه مهربانی ام را کجا بگذارم؟
امروز هوا خیلی خوب بود
رفتم بیرون قدم زدن و خرید کردن...
اما...
واقعا دلم خواست که یه همراه داشتم...
یه مرد...
یه مرد واقعی و مهربون...
اما...
دیگه گفتم تموم !
خسته شدم از این رابطه !
چی داشته برام جز یه غصه ی جدید
یه غم دیگه...
اون موقع هایی که باید باشه نیست !
دیگه حسی هم بهش ندارم !
نمی خوام دیگه
بسه برام
دریغ از یه ذره آرامش....
چه دنیایی شده...
واسه من....
می خوام تنها باشم !
یعنی اونی که باید باشه نیست....
کدوم گوریه اون نیمه گمشده من آیاااااااااا؟؟؟